شعر عاشقانه ی کوچه ی احساس از ستاره فرخی نژاد
شعر عاشقانه
نبض می گیرد فصل
با تلنگر سرانگشتانت
بر قاصدکی که
پاییز را شکوفا می کند
شعر عاشقانه
نبض می گیرد فصل
با تلنگر سرانگشتانت
بر قاصدکی که
پاییز را شکوفا می کند
دسته بندی: عاشقانه
دست تکان می داد اسکله
برای عرشه،
وقتی
لنگر از تن من کنده می شد
و زنی
با گیسوانش
بادبانها را همراهی میکرد
در نقطه ای
دورِ دور
خلیج بودم
در آخرِ آخر اقیانوس
زیاد پیش رفته ام در خشکی،
میدانم
شعر عاشقانه ی صوت داوود از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی: عاشقانه
شبی گفتی برو از دید من دیگر تو مطرودی
که دامن را به هر نامحرمی مستانه آلودی
غباری بود و مِه در آن شب غمگین پاییزی
و جاری بود اشکم زیر پاهایت چنان رودی
نشد در لحظه ی رفتن تو را محکم بغل گیرم
ندادی فرصت حتی نگاه و حرف و بدرودی
زنی در هم شکست و انتهای کوچه ها گم شد
شعر عاشقانه ی انتظار از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی: شعر عاشقانه
محرومم
از صحنه ی هستی
که چشمان تو را
منظر دیدگانم نمی کند
شعر ویرانگری / آغاز میشود از سکانسی که....
دسته بندی: عاشقانه
آغاز میشود
از سکانسی که پلکها
آرام آرام پرده
بالا میبرند،
روز
شعر عاشقانه ی رفتن از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی:عاشقانه
خم شدم از پنجره شاید امانم داده باشی
چند روزی را بمانی و زمانم داده باشی
التهاب لحظه های مرگ را دیدم به چشم و
رفته بودی تا غرورت را نشانم داده باشی
اشعار عاشقانه ی مرتبط با برف
دسته بندی:عاشقانه
به یاد آور زمانی که قراری در زمستان بود
به زیر برف دلتنگی مرا از دیدنت جان بود
کجا رفتی امید این دل زار و پریشانم
که بعد از آن بهاران هم به رنگ زرد هجران بود
ستـــــــــــــاره فرخی نژاد
شعر عاشقانه ی اهل نظر از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی:عاشقانه
از راه رسیدی و دلم اهل نظر شد
از هر چه به جز دیدن تو منع و حذر شد
از راه رسیدی و نگاهم به نگاهت
این زن به تمنای تو از راه به در شد
تا خیره شدم ماه رخت باز ببینم
شعر عاشقانه ی آه و فغان از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی:عاشقانه
کبک شو تا که در این معرکه افشا نشوی
دیگر از جاذبه ی چشم من اغوا نشوی
مصلحت نیست تو را مرد بنامند عوام
سعی کن تا که در این نام هویدا نشوی
ای شرر بارترین حادثه در زندگیم
پس بکش پاکه در این مهلکه رسوا نشوی
دور شو از منو از حال خرابم که دریغ
سوژه ی شاعر پر شورو تمنا نشوی