از زبانه های
گر گرفته ی احساس
تا غارت منفور انسانیت
در قهقرای
شیهه ی تاخت
بر سرزمین هویتمان
سوق داده می شویم
به برزخ ایمان
نشتری نوش
بر یاوگی کلام
زخم میزند
نجابت را
و
شعر ترکه میشود
از زبانه های
گر گرفته ی احساس
تا غارت منفور انسانیت
در قهقرای
شیهه ی تاخت
بر سرزمین هویتمان
سوق داده می شویم
به برزخ ایمان
نشتری نوش
بر یاوگی کلام
زخم میزند
نجابت را
و
شعر ترکه میشود
دسته بندی: عاشقانه
دست تکان می داد اسکله
برای عرشه،
وقتی
لنگر از تن من کنده می شد
و زنی
با گیسوانش
بادبانها را همراهی میکرد
در نقطه ای
دورِ دور
خلیج بودم
در آخرِ آخر اقیانوس
زیاد پیش رفته ام در خشکی،
میدانم
جدا شدیم
در نقطه ای از زمین
جایی که
زندگی فنا می شد
و ما
از عقوبت فانی
به جاودانگی اصالتمان
باز می گشتیم
ماه می شدی
خاک می شدم
وقتی
میلیونها سال
انتظار می کشیدم
تا فسیل ها را
به عینک باستان شناسان بسپارم
ماشه را چکاند
از خاکریز غفلت ما
دشمن!
وقتی دستمال سفید تسلیم
از بال پرنده
خون جنگ را
پاک می کرد
و قمقمه ی خالی
امید را
بر گلوی اسارت
می خشکاند
جای کدام حماسه
در باور دست های ما
خالی بود
که جنگ را
مغلوبه اعلام کردیم
دسته بندی: عاشقانه
آمدی از نو بهاران زاده شد در جان من
میل رستن آمده بر زردی بستان من
برده ای هوش از قرار و رفته ام از دست خود
نیست دیگر دست و دل در حیطه ی فرمان من
تا قدومت را نهادی بر جهان تیره ام
رونقی بر خود گرفته کلبه ی احزان من
بی توام از درد بی عشقی زنی افسرده مرد
شعر عاشقانه ی صوت داوود از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی: عاشقانه
شبی گفتی برو از دید من دیگر تو مطرودی
که دامن را به هر نامحرمی مستانه آلودی
غباری بود و مِه در آن شب غمگین پاییزی
و جاری بود اشکم زیر پاهایت چنان رودی
نشد در لحظه ی رفتن تو را محکم بغل گیرم
ندادی فرصت حتی نگاه و حرف و بدرودی
زنی در هم شکست و انتهای کوچه ها گم شد
دسته بندی: عاشقانه
پک میزند مردی
ریه ی شعرم
آنجا که
دود حلقه میشود
گرداگردِ
حلقوم تنهایی
و زنی
با چشمانی
از
حدقه بیرون زده
سپید را
سیاه سرفه میزند
شعر دلیران ری از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی: عارفانه
آن که هر قافیه ام راوی چشمان وی است
عشق شیرین من از مُلک دلیران ری است
شده ام مست از آن رایحه ی تربت دوست
هوسم دلزده از وسوسه ی هر چه می است
گرچه او زاده ی شهریست که شد قبله ی دل
موطن دیگرش این قلب و رگ و جان و پی است
شعر عاشقانه ی انگیزه ی عشق
دسته بندی: عاشقانه
وقتی از انگیزه ی عشقت لبالب میشوم
در تنم میلرزم و سوزنده از تب میشوم
تا که یادم مـیکنی با خواهشی در چشم ودل
هر نیازت را دچار باد غبغب میشوم
مریمم در پاکی و در خلوت شبهای خود
در کنارت چون زلیخا دیده اغلب می شوم
بستری می گسترانم در شمیم لحظه ها
در مشامت نوگل محبوبه ی شب میشوم