شعر عاشقانه ی کوچه ی احساس از ستاره فرخی نژاد
شعر عاشقانه
نبض می گیرد فصل
با تلنگر سرانگشتانت
بر قاصدکی که
پاییز را شکوفا می کند
شعر عاشقانه
نبض می گیرد فصل
با تلنگر سرانگشتانت
بر قاصدکی که
پاییز را شکوفا می کند
شعر عاشقانه
ذوق زده می شد
پاییز
زیر پوست ما
و
قدم میزد
هر نفس
شانه به شانه مهر را
پنجه می سایید
عشق
درز انگشتانمان را
در فشردنی
که آه می کشید غبطه
در نگاه رهگذران
و زمان
ماراتن حسد را سوت میزد
بال به نهر می سپرد
قاصدک
در خطری
تا قربانی کند خود را
شعر عاشقانه
عبور می کنم
از مرزهای کشور آغوشت
و سینه سپر می کنم
مقابل دژبانی نگاهت
حتی اگر
تک تیراندازهای
چشمانت
مژگان
در
شعر عاشقانه
خسته ام از تو و از حال خرابی که نپرس
مانده ام در پس رویای بر آبی که نپرس
بعدِ از هر چه دویدن پی بیراهه ی عشق
تشنگی ماند و فریبای سرابی که نپرس
دل آسوده به ویرانگی افتاد و نبود
قسمتم جز ستم داغ عذابی که نپرس
پی جویندگی افتادم و یابنده نشد
شعر عاشقانه ی شاعر شده ام از ستاره فرخی نژاد
شاعر شده ام که ادعایم بشوی
تا صوت کشیده در هجایم بشوی
تقدیس کنم نام تو را در غزل و
در ذکر قلم حمدو ثنا یم بشوی
دسته بندی:عاشقانه
باران
تصنیف پاییز است
چنگـ میزند
و شور مینوازد
با مضرابهای پی در پی
و
نسیم
دسته بندی:عاشقانه
بن بستهای بارانزده
کافه های پر دود
فنجانهای واژگون
امیدهای واهی....
قهوه های بیجان
با شکلکهای
اسب و مرغ و ماهی...