شعر عاشقانه ی تنهایی از ستاره فرخی نژاد

شعر تنهایی از ستاره فرخی نژاد

دسته بندی:عاشقانه

لنگر
کشیده میشود
از اسکله ی
پر ازدحام آغوشهای
خداحافظی...

شعر عاشقانه ی باران از ستاره فرخی نژاد

شعر باران از ستاره فرخی نژاد

دسته بندی:عاشقانه

با تو به
عمق بارانیترین
تراژدی پاییزی
از پس ماوایی در شوقِ
پرستوهای مهاجر
گام در وادیِ
 انارهای ترک خورده یِ  
سینه چاک گذاشته ام....

شعر عاشقانه ی تلنگر از ستاره فرخی نژاد

دسته بندی:عاشقانه

سپیدهایم را
خواهم سوزاند
و
خاکسترش را
به دریا
خواهم داد.....

شعر اجتماعی پنج شنبه از ستاه فرخی نژاد

شعر اجتماعی پنج شنبه از ستاه فرخی نژاد

شعر اجتماعی پنج شنبه

دسته بندی:اجتماعی

پنجشنبه میشدم
اگر
یکی از روزهایِ هفته بودم...

هر دو در دوگانگیِ محضِ هویت..
از تعطیلیِ نابالغِ زندگی
و
انباشته از
کارهایِ تلنبار شده یِ
از سرِ اجبار...

شعر عاشقانه ی فقدان از ستاره فرخی نژاد

شعر عاشقانه ی فقدان از ستاره فرخی نژاد

شعر فقدان از ستاه فرخی نژاد

دسته بندی:عاشقانه

به فقدان
نفسگیرِ حضورت
کرده ام عادت....

تفاهم کرده ایم با هم

شعر عاشقانه ی «حرمت» از ستاره فرخی نژاد

شعر حرمت از ستاره فرخی نژاد

دسته بندی:عاشقانه

در شعر من

تمام قد ایستاده ای....

به حرمت کدام واژه
نمیدانم...

دکلمه ی شعر «خرافه» اجرا از حسن حسینی

دکلمه ی شعر «خرافه» اجرا از حسن حسینی 

 

شعر : ستاره فرخی نژاد
موسیقی : روشنایی مهتاب ، ترانه عباس زاده ، عارف آذر
اجرا : حسن حسینی

برای دیدن شعر اصلی اینجا کلیک نمایید.

شعر عاشقانه ی «دلتنگی» از ستاره فرخی نژاد

شعر عاشقانه ی «دلتنگی» از ستاره فرخی نژاد

شعر عاشقانه ی «دلتنگی» از ستاره فرخی نژاد

دسته بندی:عاشقانه

بگذار پاییز برود،
تا
ریشه هایمان
با فاجعه ی
از دست دادن برگها
کنار بیایند..

شعر «مناظره با خدا» از ستاره فرخی نژاد

شعر عارفانه ی مناظره با خدا

شعر «مناظره با خدا» از ستاره فرخی نژاد

شعر «مناظره با خدا» از ستاره فرخی نژاد

دسته بندی:عارفانه

دیشب خدا آمد, کنارم ، گفتگو کردیم

از حال هم, از ناخوشیها, پرسو جو کردیم

تا صبح با هم چای نوشیدیم و گل گفتیم

با هم ,برای خلقتش صد آرزو کردیم

گفتم خدایا, بندگانت سخت بی مهرند

گفتا عوض, ما بندگان را ماهرو کردیم

شعر عاشقانه با نام «هشدار» از ستاره فرخی‌ نژاد

شعر عاشقانه با نام «هشدار» از ستاره فرخی‌ نژاد

دسته بندی:عاشقانه

به تو هشدار داده بودم..
به تو از
سماجتِ لزجِ خاطرات..
که میچسبد
که رها نمیکند
که ویران میکند
و
میسوزاند استخوان را....
به تو هشدار داده بودم..