ماشه را چکاند
از خاکریز غفلت ما
دشمن!
وقتی دستمال سفید تسلیم
از بال پرنده
خون جنگ را
پاک می کرد
و قمقمه ی خالی
امید را
بر گلوی اسارت
می خشکاند
جای کدام حماسه
در باور دست های ما
خالی بود
که جنگ را
مغلوبه اعلام کردیم
ماشه را چکاند
از خاکریز غفلت ما
دشمن!
وقتی دستمال سفید تسلیم
از بال پرنده
خون جنگ را
پاک می کرد
و قمقمه ی خالی
امید را
بر گلوی اسارت
می خشکاند
جای کدام حماسه
در باور دست های ما
خالی بود
که جنگ را
مغلوبه اعلام کردیم
شعر عاشقانه ی فرض محال از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی:عاشقانه
شهر
خموده در پس
خمیازه های سربی
و
پرندگان
نوک می سایند
ته مانده ی بی اشتهایی را
دسته بندی:عاشقانه
شعر گم شده از
آه ای مرد گم شده
در غبار
ای رویایِ
دورِ دور
از مسیرهای مه آلود تردید...
بارور شو از یقین
بتاب چون آفتاب
شعر عاشقانه ی آینه
دسته بندی:عاشقانه
در من سفر کن
از ریلهایی به انزوا نشسته
در آینه هایی
به انتهای بینهایت
تا بیابی
تارو پودی مغموم
از پسِ چهره ای
به قطارِ درد،
تن داده...
شعر تلخ آرامم از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی:عاشقانه
تلخِ تلخ آرامم
همچون
ویرانه ای
بعد از گردباد
همچون
آوار
پس از
پس لرزه ها