دسته بندی: عاشقانه

آمدی از نو بهاران زاده شد در جان من

میل رستن آمده بر زردی بستان من

برده ای هوش از قرار و رفته ام از دست خود

نیست دیگر دست و دل در حیطه ی فرمان من

تا قدومت را نهادی بر جهان تیره ام

رونقی بر خود گرفته کلبه ی احزان من

بی توام از درد بی عشقی زنی افسرده مرد